اَحساء يا لَحساء
از مراکز قديمي تشيع، امروزه ايالتي در شرق عربستان سعودي بر ساحل غربي خليج فارس است که از مرز نجد، در امتداد دهنا، تا ساحل شرقي خليج سلوي در خليج فارس (که جزاير بحرين را در خود گرفته) گسترده است.
از مراکز قديمي تشيع، امروزه ايالتي در شرق عربستان سعودي بر ساحل غربي خليج فارس است که از مرز نجد، در امتداد دهنا، تا ساحل شرقي خليج سلوي در خليج فارس (که جزاير بحرين را در خود گرفته) گسترده است. اين منطقه که امروزه به «ايالت شرقي» (يا «منطقهي الشرقيه») نيز مشهور و مرکز آن شهر هفوف است، از جنوب مجاور ربع الخالي و سرحدات قطر است و کويت در شمال آن قرار دارد. طول کرانههاي آن در خليج فارس به حدود 400 کيلومتر ميرسد. از آنجا که جغرافياي تاريخي اين سرزمين بطور دقيق و قطعي مشخص نيست و مصداق و مدلول واقعي نام احساء در ادوار مختلف و بنابر منابع مختلف، متفاوت بوده، لذا وسعت آنرا از 57.100 تا حدود 107.000 کيلومترمربع ذکر کردهاند، لفظ احساء يا لحسا در ادوار مختلف، به تفاوت بحرين، هجر و حتي بعضاً بخشي از عمان را در برميگرفته است: ابن خلدون از «بحرين و هجر و احساء» در عرض يکديگر ياد کرده است.
در سالهاي دههي 1930م/1310ش. در اين منطقه از عربستان سعودي نفت کشف شد؛ امروزه اين منطقه عمدهترين منطقهي استخراج و صدور نفت در عربستان سعودي و ثروتمندترين بخش اين کشور است؛ وجود ذخاير نفتي عظيمي در آن مسلم گرديده و دفاتر مرکزي شرکت نفت عربي- آمريکائي (آرامکو) در اين منطقه، در ظهران قرار دارد. رأس تنوره، بزرگترين بندر نفتي جهان، نيز در شمال ظهران واقع است. شهرهاي مهم آن عبارتند از هفوف و مبرز و بندرهاي مهم آن عبارتند از قطيف و جبيل. مجتمع صنعتي جديد عربستان سعودي نيز در اين منطقه، در جبيل واقع شده است. در سال 1950م/1329ش خط آهني به طول 570 کيلومتر احداث گرديده که رياض را به احساء مربوط ميکند. جمعيت احساء در سال 1961م/1340ش تخميناً 500.000 نفر بوده است که قريب به اتفاقشان عرب (عمدتاً از قبيله عبدالقيس) بوده، و در ميان ايشان عدهي کمي نيز ترک و کرد ميزيستهاند.
پيشينهي تاريخي اين سرزمين خصوصاً تا ظهور قرامطه، همچون جغرافياي تاريخي آن در پردهاي از ابهام و چندگوئي پيچيده است: برخي منابع از تاريخ اين ناحيه پيش از ظهور قرامطه به «تاريخ هجر» تعبير کردهاند. دين اسلام در همان سال اول هجري [622 ميلادي] توسط العلاء بن الخضرمي، صحابي و فرستادهي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به اين سرزمين راه يافت. سلطهي قرامطه بر احساء از حوالي 287ق آغاز شد؛ در اواخر قرن سوم هجري (286ق) پيروان حمدان قرمط از طرف رهبر خود که «صاحب الظهور» ناميده ميشد و محل اقامتش مجهول بود، دولتي در بحرين تشکيل دادند که مرکزش در احساء بود. اولين رهبر قرامط در اين سرزمين ابا سعيدالحسن بن بهرام الجنابي (م301ق) بود. وي نماز و روزه را از مردم برداشته و خود را يگانه مرجع ايشان قرار داده بود. پسر وي، ابوطاهر سليمان بن ابي سعيد الجنايي القرمطي، در حدود سال 314ق شهر احسا، را که در آن ايام به «المؤمنيه» موسوم گرديده بود، بنياد گذاشت. اين شهر که به عنوان «دارالقرامطه» و گاهي «احساء بني سعد» نيز خوانده شده، در ابتدا قلعهاي بوده که چهار حصار تو بر تو داشته که فاصلهي هر يک از ديگري يک فرسنگ راه بوده، اين شهر امروزه به بطاليه (منسوب به بطال بن مالک، برادر عبدالله بن علي العيوني، که اين سرزمين در تيول وي بوده) موسوم است. ابوطاهر جنابي در سال 317ق به مکه يورش برده و حجرالاسود را (بدان خيال که به عبارت ناصرخسرو، «مغناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خود ميکشد») از ديوارهي کعبه کند و به احساء آورد؛ قرمطيان اين سنگ مقدس را شکستند و شکستههاي آنرا که 14 تا 15 قطعه ميشد، مدت 22 سال در احساء نگاه داشتند و سرانجام در سال 339ق آن را به مکه بازگرداندند. ناصرخسرو که در سال 443ق از احساء ديدن کرد و 9 ماه در آنجا ماند، وصفي شنيدني از اين شهر بدست ميدهد: «چون از اهل شهر پرسند که چه مذهب داري؟ گويند که ما بوسعيديايم... در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نميکردند، الا آنکه مردي عجمي آنجا مسجدي ساخته بود نام آن مرد علي بن احمد، نماز نکنند و روزه ندارند، وليکن بر محمد مصطفي، صلي الله عليه و سلم و پيغامبري او مقرند، اگر کسي نماز کند او را باز ندارند وليکن خود نکنند... در شهر لحسا، گوشت همهي حيوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غيره، بدويان با اهل لحسا نزديک باشند به بيديني، که آنجا کس باشد که به يک سال آب بر دست نزند. مقدسي نيز گفته است که «عدل در آنجا حکمفرماست، ولي جامع آن بيکار مانده است».
سلطهي قرامطه بر احساء در سال 466ق، با ظهور امير عبدالله بن علي العيوني الاحسائي آل ابراهيم، از قبيلهي ربيعه، برچيده شد. اين سرزمين تا زمان سلطهي ترکهاي عثماني، اميرنشيني غيرمستقل بود؛ در اواخر قرن هيجدهم ميلادي/12ق بحرين و احساء حوزه حکومت حکمرانان واحدي بود که گاهي حکمران اصلي در بحرين و زماني در کرانههاي احساء سکني داشته است: بحرين در پارهاي ايام به اين کرانهها نيز اطلاق ميشده است. اعراب عتوبي که منشأشان از احساء بود، در سال 1783م/1198ق بحرين را که از 1753 تا 1783م/1167 تا 1198ق تحت حکومت ايران بود، تحت سلطهي خود در آوردند. وهابيها در سال 1800م/1215ق قطيف و احساء را تصرف کردند. تقريباً 20 سال پس از يورش وهابيها، در سالهاي 1817-1818م/1233-1234ق نيروهاي مصر، به فرمان محمدعلي پاشا، تمام ناحيهي احساء را گرفتند و از اين زمان تا سال 1840م/1257ق که تحت فشار انگليسها احساء و نجد را تخليه کردند، اين سرزمين شاهد ستيز مستمر وهابيها با ايشان براي سلطه بر اين سرزمين بود. ترکهاي عثماني ديگر باره در سال 1871م/1289ق (يا بنا بر برخي منابع 1875م/1293ق) احساء را تصرف کرده و ضميمهي امپراتوري خود ساختند، ولي سرانجام در سال 1913م/1332ق بر اثر فشار انگليسها (که هيچگاه سلطهي معتنابهي بر احساء نداشتند) براي هميشه اين شهر را ترک کردند. از سال 1914م/1333ق احساء جزء قلمرو اميرنجد (که بعداً با نام ملک عبدالعزيز بن سعود بر تمام عربستان سعودي تسلط يافت) درآمد.
امروزه جمعيت احساء تماماً مسلماناند؛ نيمي از اين مسلمانان شيعه و نيمي ديگر اهل سنتاند. شيعيان احساء را پيروان دو نحلهي اصولي و شيخيه (منسوب به شيخ احمد احسائي، متولد قريهي المطيرفي در احساء و ساکن ايران و عراق) و اهل سنت آن را گروههايي از پيروان هر چهار فرقهي تسنن تشکيل ميدهند. تاريخ شيعه در هجر (يا همان احساء کنوني) پيش از سلطهي قرامطه (که تعاليمشان آميزهاي از تعاليم شيعهي اسماعيليه و عقايد ايراني و فلسفهي يوناني و غيره آن بوده و قوياً مشرب باطني و اهل تأويل داشتهاند) مبهم و نامشخص است. آنطور که از تذکرهي رجال شيعه در احساء برميآيد، حضور شيعه در احساء در قرن دوم قمري مسلم است. به هر حال، اين سرزمين از مراکز سنتي و کهن تشيع در جهان اسلام به حساب ميآمده است. بنابر شواهد تاريخي متعدد و متقن، نخستين هستههاي علماي شيعهي ايران را، در جريان تشکيل دولت صفوي، آن عده از علما و طلاب شيعي عربي تشکيل ميدادهاند که از مراکز سنتي تشيع در آن ايام، يعني بحرين و احساء در شبه جزيرهي عربستان و نيز جبل عامل در بخش جنوبي سوريه (يا لبنان کنوني) به ايران آمده بودند: برخي از اين رجال شيعي احسائي عبارت بودهاند از: ابراهيم ابن يحيي (قرن يازدهم) که به عبارت اعيان الشيعه «کان من علماء دولة الشاه عباس... الصفوي»؛ محمدالحسيني (معاصر حرعاملي) که حسن الامين، به نقل از امل الآمل، دربارهي او نوشته «شمس الدين بن (کذا) محمد الاحسائي ساکن شيراز...»؛ و عبدالمحسن بن محمدبن مبارک اللويمي البلادي (حدود 1250ق)، منسوب به قريه البلاد (البطانيه کنوني در احساء) که «هاجر الي ايران و قطن (سرجون) يقيم الوظائف الشرعيه فيها الي ان توفي في حدود سنه 1250ق، وله هناک ذرية باقية الي اليوم...». شيعيان احساء تماماً عرب و از قبايل معروفي مانند آل علي (درالعمران، که نسبشان را به قبيلهي فضل بن ربيعه از قبيلهي طي ميرسانند) و آل السلمان (درالمبرز، که نسبشان را به سادات مشعشعي از ذريهي امام موسي کاظم (عليه السلام) ميرسانند) هستند. تمام شيعيان بومي احساء و بحرين و قطيف به «بحراني» يا «بحارنه» موسومند؛ اين نام که برخي آن را به معناي بومي بحرين تلقي کردهاند، در واقع به معناي شيعهاي است که زبان مادريش عربي باشد؛ ظاهراً اين لفظ در سواحل شمالي خليج فارس نيز به همين معنا متداول است.
شيعيان احساء امروزه عمدتاً در شهرهاي هفوف، که يک چهارم جمعيت اين ناحيه را در خود دارد، و المبرز زندگي ميکند و عموماً به کار تجارت مشغولند؛ گروهي از ايشان نيز در کارهاي دولتي و قليلي در کارهاي يدي اشتغال دارند. اهالي روستاهاي بني معن، الشهارين، الجبيل، الدالوه، التيميه، القراه، التوثير، العمران، الرميله، السبايره، المزاوي، العقار، المرکز، المطيرفي، القرن، الحليله، البطاليه، القرين و المنصوره تماماً شيعهاند. بخشي از سکنهي روستاهاي المنيزله، الفضلو، الجفر، الطرف، الجثه، الشقيق و الشعبه نيز شيعهاند. شيعيان اصلوي احساء که شمارشان بيش از شيخيهي اين سرزمين است در شئون ديني خود از مراجع تقليد نجف اشرف متابعت ميکنند. شيخيه که عمدتاً در شهر هفوف و بعضاً در قريهي الحليلة زندگي ميکنند و در امور ديني خود تابع آل اسکوئي در کربلا هستند، در مرتبهي بعد قرار دارند. شيعيان اثني عشري شيخيه که به شيخ احمد احسائي منسوبند، به دو دسته تقسيم شدهاند: يکي اتباع آقاخان کرماني که به «رکنيه» مشهورند و اکثراً در ايران و عراق و کويت و شبه قارهي هندوستان زندگي ميکنند، و ديگري اتباع الميراز موسي الاسکوئي الحائري که بسيار اندکند و در شهر هفوف و قريه الحليله (در احساء) و نيز کويت و عراق و اسکوي آذربايجان ايران ساکنند. «داغر»، جد چهارم شيخ احمد نخستين کسي از خاندان وي بوده که شهرنشيني اختيار کرده و به تشيع گرائيده است؛ پيش از داغر، پدران وي همه باديه نشين و سني مذهب بودهاند. شيعيان احساء که اکثراً در فقه شيعي تخصص و تبحر داشته و رجال مشهوري همچون ابن ابي جمهور و شيخ احمد احسائي از ميان ايشان برخاستهاند، با شيعيان ايران، عراق، قطيف، بحرين، مدينهي منوره، کويت، سوريه، لبنان، پاکستان، هند و امارات متحدهي عربي روابط نزديک و بعضاً پيوندهاي خويشاوندي داشتهاند. امروزه قاضي امور عرفي شيعيان احساء شيعهي جعفرياي است که از طرف حکومت تعيين ميشود و مقرش در شهر هفوف است.
کتابنامه:
خليج فارس: آشنايي با مارات آن، 26-27، 69-70، 76و 470؛ سفرنامهي ناصرخسرو، 104-108؛ مقدمهي ابن خلدون، 115/1؛ احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم. ترجمهي فارسي، 41 به بعد؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ زرين کوب، 292؛ برگزيدهي مشترک ياقوت حموي، 1347، 20؛ فرق الشيعه نوبختي، ترجمه 266؛ تقويم البلدان، 135؛ التنبيه و الاشراف؛ 369-370؛ حبيب السيرف 295/2، سياستنامهي خواجه نظام الملک، 250؛ معجم البلدان، 148/1.
Armies in the Sand: The Struggle for Mecca and Medina. John Sabini. London, 1981, pp. 18, 67, 163, 170, 208, 209; The persian Gulf. Sir Arnold T. Wilson. London. 1959, pp. 83-84, 87-91, 173, 197, 198-9, 247; Saudi Arabia: A case Study in Developmnet. Fouad Al-Farsy London, 1982, pp. 26, 80; Gazetteer of Persian Gulf, K G. Lorimer, 1908, Vol II.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
در سالهاي دههي 1930م/1310ش. در اين منطقه از عربستان سعودي نفت کشف شد؛ امروزه اين منطقه عمدهترين منطقهي استخراج و صدور نفت در عربستان سعودي و ثروتمندترين بخش اين کشور است؛ وجود ذخاير نفتي عظيمي در آن مسلم گرديده و دفاتر مرکزي شرکت نفت عربي- آمريکائي (آرامکو) در اين منطقه، در ظهران قرار دارد. رأس تنوره، بزرگترين بندر نفتي جهان، نيز در شمال ظهران واقع است. شهرهاي مهم آن عبارتند از هفوف و مبرز و بندرهاي مهم آن عبارتند از قطيف و جبيل. مجتمع صنعتي جديد عربستان سعودي نيز در اين منطقه، در جبيل واقع شده است. در سال 1950م/1329ش خط آهني به طول 570 کيلومتر احداث گرديده که رياض را به احساء مربوط ميکند. جمعيت احساء در سال 1961م/1340ش تخميناً 500.000 نفر بوده است که قريب به اتفاقشان عرب (عمدتاً از قبيله عبدالقيس) بوده، و در ميان ايشان عدهي کمي نيز ترک و کرد ميزيستهاند.
پيشينهي تاريخي اين سرزمين خصوصاً تا ظهور قرامطه، همچون جغرافياي تاريخي آن در پردهاي از ابهام و چندگوئي پيچيده است: برخي منابع از تاريخ اين ناحيه پيش از ظهور قرامطه به «تاريخ هجر» تعبير کردهاند. دين اسلام در همان سال اول هجري [622 ميلادي] توسط العلاء بن الخضرمي، صحابي و فرستادهي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به اين سرزمين راه يافت. سلطهي قرامطه بر احساء از حوالي 287ق آغاز شد؛ در اواخر قرن سوم هجري (286ق) پيروان حمدان قرمط از طرف رهبر خود که «صاحب الظهور» ناميده ميشد و محل اقامتش مجهول بود، دولتي در بحرين تشکيل دادند که مرکزش در احساء بود. اولين رهبر قرامط در اين سرزمين ابا سعيدالحسن بن بهرام الجنابي (م301ق) بود. وي نماز و روزه را از مردم برداشته و خود را يگانه مرجع ايشان قرار داده بود. پسر وي، ابوطاهر سليمان بن ابي سعيد الجنايي القرمطي، در حدود سال 314ق شهر احسا، را که در آن ايام به «المؤمنيه» موسوم گرديده بود، بنياد گذاشت. اين شهر که به عنوان «دارالقرامطه» و گاهي «احساء بني سعد» نيز خوانده شده، در ابتدا قلعهاي بوده که چهار حصار تو بر تو داشته که فاصلهي هر يک از ديگري يک فرسنگ راه بوده، اين شهر امروزه به بطاليه (منسوب به بطال بن مالک، برادر عبدالله بن علي العيوني، که اين سرزمين در تيول وي بوده) موسوم است. ابوطاهر جنابي در سال 317ق به مکه يورش برده و حجرالاسود را (بدان خيال که به عبارت ناصرخسرو، «مغناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خود ميکشد») از ديوارهي کعبه کند و به احساء آورد؛ قرمطيان اين سنگ مقدس را شکستند و شکستههاي آنرا که 14 تا 15 قطعه ميشد، مدت 22 سال در احساء نگاه داشتند و سرانجام در سال 339ق آن را به مکه بازگرداندند. ناصرخسرو که در سال 443ق از احساء ديدن کرد و 9 ماه در آنجا ماند، وصفي شنيدني از اين شهر بدست ميدهد: «چون از اهل شهر پرسند که چه مذهب داري؟ گويند که ما بوسعيديايم... در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نميکردند، الا آنکه مردي عجمي آنجا مسجدي ساخته بود نام آن مرد علي بن احمد، نماز نکنند و روزه ندارند، وليکن بر محمد مصطفي، صلي الله عليه و سلم و پيغامبري او مقرند، اگر کسي نماز کند او را باز ندارند وليکن خود نکنند... در شهر لحسا، گوشت همهي حيوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غيره، بدويان با اهل لحسا نزديک باشند به بيديني، که آنجا کس باشد که به يک سال آب بر دست نزند. مقدسي نيز گفته است که «عدل در آنجا حکمفرماست، ولي جامع آن بيکار مانده است».
سلطهي قرامطه بر احساء در سال 466ق، با ظهور امير عبدالله بن علي العيوني الاحسائي آل ابراهيم، از قبيلهي ربيعه، برچيده شد. اين سرزمين تا زمان سلطهي ترکهاي عثماني، اميرنشيني غيرمستقل بود؛ در اواخر قرن هيجدهم ميلادي/12ق بحرين و احساء حوزه حکومت حکمرانان واحدي بود که گاهي حکمران اصلي در بحرين و زماني در کرانههاي احساء سکني داشته است: بحرين در پارهاي ايام به اين کرانهها نيز اطلاق ميشده است. اعراب عتوبي که منشأشان از احساء بود، در سال 1783م/1198ق بحرين را که از 1753 تا 1783م/1167 تا 1198ق تحت حکومت ايران بود، تحت سلطهي خود در آوردند. وهابيها در سال 1800م/1215ق قطيف و احساء را تصرف کردند. تقريباً 20 سال پس از يورش وهابيها، در سالهاي 1817-1818م/1233-1234ق نيروهاي مصر، به فرمان محمدعلي پاشا، تمام ناحيهي احساء را گرفتند و از اين زمان تا سال 1840م/1257ق که تحت فشار انگليسها احساء و نجد را تخليه کردند، اين سرزمين شاهد ستيز مستمر وهابيها با ايشان براي سلطه بر اين سرزمين بود. ترکهاي عثماني ديگر باره در سال 1871م/1289ق (يا بنا بر برخي منابع 1875م/1293ق) احساء را تصرف کرده و ضميمهي امپراتوري خود ساختند، ولي سرانجام در سال 1913م/1332ق بر اثر فشار انگليسها (که هيچگاه سلطهي معتنابهي بر احساء نداشتند) براي هميشه اين شهر را ترک کردند. از سال 1914م/1333ق احساء جزء قلمرو اميرنجد (که بعداً با نام ملک عبدالعزيز بن سعود بر تمام عربستان سعودي تسلط يافت) درآمد.
امروزه جمعيت احساء تماماً مسلماناند؛ نيمي از اين مسلمانان شيعه و نيمي ديگر اهل سنتاند. شيعيان احساء را پيروان دو نحلهي اصولي و شيخيه (منسوب به شيخ احمد احسائي، متولد قريهي المطيرفي در احساء و ساکن ايران و عراق) و اهل سنت آن را گروههايي از پيروان هر چهار فرقهي تسنن تشکيل ميدهند. تاريخ شيعه در هجر (يا همان احساء کنوني) پيش از سلطهي قرامطه (که تعاليمشان آميزهاي از تعاليم شيعهي اسماعيليه و عقايد ايراني و فلسفهي يوناني و غيره آن بوده و قوياً مشرب باطني و اهل تأويل داشتهاند) مبهم و نامشخص است. آنطور که از تذکرهي رجال شيعه در احساء برميآيد، حضور شيعه در احساء در قرن دوم قمري مسلم است. به هر حال، اين سرزمين از مراکز سنتي و کهن تشيع در جهان اسلام به حساب ميآمده است. بنابر شواهد تاريخي متعدد و متقن، نخستين هستههاي علماي شيعهي ايران را، در جريان تشکيل دولت صفوي، آن عده از علما و طلاب شيعي عربي تشکيل ميدادهاند که از مراکز سنتي تشيع در آن ايام، يعني بحرين و احساء در شبه جزيرهي عربستان و نيز جبل عامل در بخش جنوبي سوريه (يا لبنان کنوني) به ايران آمده بودند: برخي از اين رجال شيعي احسائي عبارت بودهاند از: ابراهيم ابن يحيي (قرن يازدهم) که به عبارت اعيان الشيعه «کان من علماء دولة الشاه عباس... الصفوي»؛ محمدالحسيني (معاصر حرعاملي) که حسن الامين، به نقل از امل الآمل، دربارهي او نوشته «شمس الدين بن (کذا) محمد الاحسائي ساکن شيراز...»؛ و عبدالمحسن بن محمدبن مبارک اللويمي البلادي (حدود 1250ق)، منسوب به قريه البلاد (البطانيه کنوني در احساء) که «هاجر الي ايران و قطن (سرجون) يقيم الوظائف الشرعيه فيها الي ان توفي في حدود سنه 1250ق، وله هناک ذرية باقية الي اليوم...». شيعيان احساء تماماً عرب و از قبايل معروفي مانند آل علي (درالعمران، که نسبشان را به قبيلهي فضل بن ربيعه از قبيلهي طي ميرسانند) و آل السلمان (درالمبرز، که نسبشان را به سادات مشعشعي از ذريهي امام موسي کاظم (عليه السلام) ميرسانند) هستند. تمام شيعيان بومي احساء و بحرين و قطيف به «بحراني» يا «بحارنه» موسومند؛ اين نام که برخي آن را به معناي بومي بحرين تلقي کردهاند، در واقع به معناي شيعهاي است که زبان مادريش عربي باشد؛ ظاهراً اين لفظ در سواحل شمالي خليج فارس نيز به همين معنا متداول است.
شيعيان احساء امروزه عمدتاً در شهرهاي هفوف، که يک چهارم جمعيت اين ناحيه را در خود دارد، و المبرز زندگي ميکند و عموماً به کار تجارت مشغولند؛ گروهي از ايشان نيز در کارهاي دولتي و قليلي در کارهاي يدي اشتغال دارند. اهالي روستاهاي بني معن، الشهارين، الجبيل، الدالوه، التيميه، القراه، التوثير، العمران، الرميله، السبايره، المزاوي، العقار، المرکز، المطيرفي، القرن، الحليله، البطاليه، القرين و المنصوره تماماً شيعهاند. بخشي از سکنهي روستاهاي المنيزله، الفضلو، الجفر، الطرف، الجثه، الشقيق و الشعبه نيز شيعهاند. شيعيان اصلوي احساء که شمارشان بيش از شيخيهي اين سرزمين است در شئون ديني خود از مراجع تقليد نجف اشرف متابعت ميکنند. شيخيه که عمدتاً در شهر هفوف و بعضاً در قريهي الحليلة زندگي ميکنند و در امور ديني خود تابع آل اسکوئي در کربلا هستند، در مرتبهي بعد قرار دارند. شيعيان اثني عشري شيخيه که به شيخ احمد احسائي منسوبند، به دو دسته تقسيم شدهاند: يکي اتباع آقاخان کرماني که به «رکنيه» مشهورند و اکثراً در ايران و عراق و کويت و شبه قارهي هندوستان زندگي ميکنند، و ديگري اتباع الميراز موسي الاسکوئي الحائري که بسيار اندکند و در شهر هفوف و قريه الحليله (در احساء) و نيز کويت و عراق و اسکوي آذربايجان ايران ساکنند. «داغر»، جد چهارم شيخ احمد نخستين کسي از خاندان وي بوده که شهرنشيني اختيار کرده و به تشيع گرائيده است؛ پيش از داغر، پدران وي همه باديه نشين و سني مذهب بودهاند. شيعيان احساء که اکثراً در فقه شيعي تخصص و تبحر داشته و رجال مشهوري همچون ابن ابي جمهور و شيخ احمد احسائي از ميان ايشان برخاستهاند، با شيعيان ايران، عراق، قطيف، بحرين، مدينهي منوره، کويت، سوريه، لبنان، پاکستان، هند و امارات متحدهي عربي روابط نزديک و بعضاً پيوندهاي خويشاوندي داشتهاند. امروزه قاضي امور عرفي شيعيان احساء شيعهي جعفرياي است که از طرف حکومت تعيين ميشود و مقرش در شهر هفوف است.
کتابنامه:
خليج فارس: آشنايي با مارات آن، 26-27، 69-70، 76و 470؛ سفرنامهي ناصرخسرو، 104-108؛ مقدمهي ابن خلدون، 115/1؛ احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم. ترجمهي فارسي، 41 به بعد؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ زرين کوب، 292؛ برگزيدهي مشترک ياقوت حموي، 1347، 20؛ فرق الشيعه نوبختي، ترجمه 266؛ تقويم البلدان، 135؛ التنبيه و الاشراف؛ 369-370؛ حبيب السيرف 295/2، سياستنامهي خواجه نظام الملک، 250؛ معجم البلدان، 148/1.
Armies in the Sand: The Struggle for Mecca and Medina. John Sabini. London, 1981, pp. 18, 67, 163, 170, 208, 209; The persian Gulf. Sir Arnold T. Wilson. London. 1959, pp. 83-84, 87-91, 173, 197, 198-9, 247; Saudi Arabia: A case Study in Developmnet. Fouad Al-Farsy London, 1982, pp. 26, 80; Gazetteer of Persian Gulf, K G. Lorimer, 1908, Vol II.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}